آخر بين

رويا براتي
royabarati@hotmail.com

آخربين

موهايش را از پشت سرش باز كرد. به پشتي تكيه داد و به يك نقطه خيره ماند. دستي به شكم برآمده اش كشيد و زد زير گريه. دلش مي خواست تمام روز گريه كند. سرش داغ و سنگين شده بود. دلش مي خواست يكبار هم كه شده در زندگي جسارت و جرات كشتن خودش را پيدا ميكرد. گريه اش حالا به هق هق بلندي با ناله هاي شكوه آلود تبديل شده بود. خدا را صدا مي كرد و او را به هزار چيز, بي عدالتي, بي رحمي, نا مهرباني و..., متهم ميكرد. آنقدر گريه كرد و گريه كرد كه رنگ صورتش پريد و حس رخوت و سرما به او دست داد. از جايش بلند شد و از كمدي پتو و بالش آورد. همان جا كنار پشتي بالشش را گذاشت و دراز كشيد. خوابش مي آمد ولي نمي برد. تمام وجودش از بدترين احساسهاي روي زمين, احساس وحشت, تنفر, بدبختي و درد, پر بود. صداي ميهن خانم, خواهر شوهرش مدام در فضا شنيده مي شد: " شما خانوادگي دختر زا هستيد". "گوشه و كنايه هاي هميشگي كه از همه طرف او را نشانه مي گرفتند. تحمل طرد شدگي, تهمت شنيدن, بي محلي ديدن و روسياهي برايش زجر آور بود. ديگر كاري نمانده بود كه انجام ندهد; تازه مگر دست خودش بود. شنيده بود كه اگر قبل از شكل گرفتن نطفه, "گرمي" زياد بخورد بچه پسر مي شود. از آن موقع تا به امروز آنقدر گردو و خرما و چيزهايي مثل اين خورده بود كه بچه به احتمال زياد , به وقت تولد زردي مي گرفت. غير از اين پيش ده تا بيشتر تجويزي و دعا نويس هم رفته بود. اين آخري ها هم كه خانه مادرش بود, زن برادرش فال چنگال و چاقو برايش گرفته بود. چشمهايش را بستند و چند تا چاقو و چنگال برايش چيدند كه اگر چاقو را بر مي داشت بچه پسر بود و اگر چنگال را بر مي داشت بچه دختر مي شد. و حالا تمام اينها در نظرش بازي پوچ و مسخره اي مي آمد. از جايش بلند شد. به آشپزخانه رفت و چند دقيق بعد به رختخوابش بر گشت و در حاليكه پتو را روي سرش كشيده بود خوابش برد.
"من از اول هم مي دونستم احمد با اين زن خوشبخت نميشه. حالا هم كه خودش رو راحت كرد, بچه هاشو انداخت سر پسر بيچاره من". مادر شوهرش از ظهر كه بعد از تلفن احمد به خانه آنها آمده بود, بناي بد و بيراه گفتن به او و خانواده اش را گذاشته بود. از فضاي خانه بوي ندامت و شرمساري نمي آمد, خانه بوي كينه و جهالت ميداد. در گوشه اي از اتاق احمد با موبايلش حرف ميزد. به رئيسش مي گفت: " من الان خونه ام. زنم عمرشو داد به شما. امروز خاكسپاريه ولي فردا ميام اداره". ولي به او نگفت كه قصد دارد يكي از دخترانش را, هم براي عرض اراده و هم براي كم كردن باري كه روي دوشش گذاشته شده بود, به او و زنش كه بچه دار نمي شد, بدهد.
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31087< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي